قلب خانه ای است با دو اتاق خواب .در یکی رنج ودر دیگری شادی زندگی میکند.نباید خیلی بلند خندید وگرنه رنج در اتاق دیگر بیدار میشود.
در زندگی هدفهایی هست که فقط با جهشی دانسته به قطب
مخالف می توان به انها رسید.باید یه غربت بروی تا بتوانی موطنی را که ترک کرده ای باز شناسی.
رند.
این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست
این دسته که بر گردن او می بینی دستیست که بر گردن یاری بودست
(( خیام ))
این کوزه چو من آدم شادی بودست او را به وطن عشق زیادی بودست
گر در بدن اش شکستگی می بینید از سنگ رژیم بد نهادی بودست
این خمره رییس و رهبر و خان بوده ارباب گروه مستمندان بوده
از خوردن مال مفت این جور شده وقتی متولد شده فنجان بوده
این کوزه اسیر چند مامور شده حرفی زده زنده زنده در گور شده
یک دست ندارد و یکی هم شده کج شک نیست که با شکنجه اینجور شده
این کوزه گمان کنم گروهبان بوده در ارتش شاه سر به فرمان بوده
این دسته که بر کله ی او چسبیده در حال سلام چار آبان بوده
این کوزه که ناقص است و شرمنده شده بگریخته از مرز و پناهنده شده
چون پول و پله نداشته دسته ی او از سوی پلیس ترکیه کنده شده
ای کوزه گران به خاک من شک نکنید پاک است میانش گچ و آهک نکنید
گلدانش و کوزه؛خشت؛آفتابه؛ تغار یا هر چه که می کنید ؛ قلک نکنید!!!
امید دارم که پسندیده باشید.
((مست))