بـعد از این دست من و زلف چو زنـجیر نـگار چـند و چـند از پی کام دل دیوانـه روم
گر بـبینـم خـم ابروی چو مـحرابـش باز سـجده شـکر کـنـم و از پی شکرانه روم
خرم آن دم کـه چو حافـظ بـه تولای وزیر سرخوش از میکده با دوست به کاشانـه روم
دوستان گفتید که قصد بازنویسی دارید.از آن رو بسی خوشنودم و نیز شکسته دل که یارای نوشتنم نیست چرا که فونت فارسی ندارم٬ چند خطی هم که نوشتم سرویس شدم. آدمی موجود عجیبی ست.آنچه را که دارد قدر نمی داند وز برای آنچه که ندارد مدام پریشان خاطرست.تا در ایران بودم هماره رویای فرنگ در سر می پروراندم و حالا که ایجام قبطه ی تمامی انچه را می خورم که داشتم ولی به اغفال حتی لحظه ای هم اجازه ی خطورشان را به ذهن ناقصم ندادم. از جمله رند و مطرب که زبانم در وصف ذات پاک و مقدسشان قاصر است.
شادی و سربلندیتان را از یزدان پاک خواهانم. زندگی به کام و مست به یادتان باد.
گر رندی و گر مست و اگر مطرب و رقاص
تا اوست تو را عاشق و معشوق غمی نیست
برای هر سه تاتون آرزوی عاشق شدن رو دارم. یا حق