ارگ بم به تاریخ پیوست. . .


ارگ بم
این یادگار دوره ی بهمن
این بنای خشتی عالم
کاسمان در پهنه ی گیتی
زخم بارویش به جان دارد
قلعه اندر قلعه دنیایی است
برج اندر برج غوغایی است؛

این مهین ارگ ستبر خشتی بی چون
در درون بستر تاریخ این سامان
قصه ی دوران به لب دارد
در درون مخمل احساس ؛
قصه ی ناگفته بس دارد

. .
. . .
تا خنک سازد تب داغ حوادث را؛
خندقی در پای او افتاد
حور گندمزار ها آرام؛
زلف خود بر روی پایش ریخت

بی خود و دامن کشان و مست
عاقبت با سایه اش پیوست.

آفرین بر این همه شوکت؛
مرحبا بر این همه حشمت
گاه می بینم نسیم از چهار فصل
بر فراز ارگ می نالد که آّه . . . !‌ ! !
ارگ بم عشاق دیرین داشته
.
. .
. . .
عاشقی فرهاد نامی بی قرار
با سقوطی مرگزار با نام عشق
در شمال کاخ شیرین داد جان
تا به مردم باز گوید عشق را

چون کبوتر های عاشق  گاهگاه
قرن ها از عشق می نالد نسیم
قصه می گوید هنوز
قصه ی فرهاد را . . . . .
.
. .
. . .
پس کجا شد آن همه جاه و جلال؟؟
تا بساط حرص را آذین کند
کاخ شاهان یادگار ظلم است
عشق را باید بنا بر دل نهاد.
یاد آن مزدور مردان قدیم
کز ملات خونشان این کاخ ماند؛
بوی خون می آید از هر خشت خام
ناله ی تاریخ می پیچد به گوش؛
.
. .
. . .
حالیا بنگر که در ویرانه اش
باد می کوبد به در؛
خاک می ریزد ز سقف.
.
. .
. . .
می نشیند بر زمین آوار ها
از حریم چشم شب آید به گوش
دهشت افزا جیس جیس مارها.
آنچه روزی تکیه گاه زور بود
جای مسکینان در آن امروز نیست
در دل شب خانه بر دوش فقیر
کی شود آری مقیم خانه اش
کی کند بیتوته در ویرانه اش؟؟!!!. . . .
*-*   *-*   *-*   *-*   *-*   *-*  
شعری بس زیبا از جناب دکتر عباس اسماعیلی بود
که به صورت خلاصه به خدمتتون تقدیم شد.
امیدوارم بپسندید.
با سپاس (( مست))